هلیاهلیا، تا این لحظه: 13 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

هلیا آوای زندگی

بدون عنوان

دخترم وقتي دلتنگ مي شوم، وقتي تنها مي شوم و احساس تنهايي مي كنم وقتي بغض گلويم را مي گيره در حين دست و پا زدن در حين دويدن و به جايي نرسيدن وقتي تو بن بست كوچه پس كوچه هاي زندگي گم مي شوم تنها چيزي كه ارومم مي كنه تپش قلب مهربانت هست تنها جرقه اي كه در سياهي زندگي مي درخشد كه راهم را پيدا كنم روشنايي چشمان نازت هست تنها بهانه زندگي تولدت مبارك   ...
3 آبان 1392

اولين تجربه

امروز اولين روزي بود كه با كلاس وبچه ها بودن را تجربه مي كردي  اول مربي گفت هليا كوچولوه فكر نكنم سر كلاس بشينه ولي تو خيلي با ادب و مظلوم نشستي و نگاه مي كردي منم بدون اينكه متوجه بشي نگاه مي كردم بعد كم كم با كلاس اشنا شدي اون حالت مظلومانه ات حالت عادي به خود گرفت و مشغول نقاشي كردن شدي اولين چيزي كه سر كلاس بهت اموزش دادن شكل دايره و بيضي ،مستطيل بود  يك ساعت اول بدون اينكه متوجه بشي هواتو داشتم بعد كه خيالم راحت شد رفتم خونه دلم واست يه ذره شده بود لحظه شماري مي كردم بيام دنبالت،كلاس كه تموم شد منو كه ديدي با ذوق پريدي تو دلم ،از دلتنگي دست كمي از من نداشتي عروسكم &nb...
12 تير 1392

بدون عنوان

تو ؤ من ا =تو برو من اينجا مي مونم    بابا من فو = بابا من كجاست    من نم نه = من نمي خورم    من نم چي =من چي بخورم  موقعه اي كه گرسنه ميشي مياي ميگي مامان دلتو فشار ميدي بعد دست به استخون پات ميزاري = يعني دلم خاليه استخونام در اومده يه چيزي بده بخورم
1 ارديبهشت 1392
1